داستان مرینت و ادرینا
باید بگم که من این داستان رو می نویسم چون دوستش دارم
مرینت:ادریانا
ادرینا:بله
مرینت:این موز رو بزار تو یخچال سمت راست
ادرینا:باشه
الیا:بچه ها
ادرینا و مرینت:بله
الیا:انگار ما فقط نیستیم
ادرینا:چی
الیا:انگار کلویی و لایلا هم هستند
مرینت:خب مهم نیست
الیا : اخه نمی شه که توی یه اتاق ۵تا دختر باشن
مرینت:پس چجوری من و تو و ادرینا و کلویی و لایلا یه خونه داریم؟
الیا:اخ... راست می گی
ادرینا:بچه ها می گم شما ها قبلا با کلویی و لایلا دوست صمیمی بودین
مرینت:هنوزم هستیم البته تو هم هستی
(همه وسایلشونو می زارن و می رن بیرون)
*توجه داشته باشید که توی این داستان ادرینا خواهر ادرین تازه به مدرسه اومده و لایلا و کلویی و الیا و مرینت با او دوست هستند ادرینا و بقیه سعی در اینکه ادرین و مرینتو بهم برسونن هستند و حالا بچه ها ی کلاس خانم بوستیه به تفریح امده اند کنار دریا*
کلویی:دخترا بریم شنا
ادرینا :اره
لایلا:من شنا بلد نیستم
کلویی و ادرینا:مهم نیست
و هر دو با سرعت به اتاق راهی می شوند
لایلا و الیا و مرینت می خندند و به سمت اتاق راهی می شن
همه با لباس شنا بیرون می ایند و می بینند پسرا هم بیرونند و دارن شنا می کنند
قبل از اینکه کسی حرف بزند کلویی و ادرینا می روند شنا کنند ادرینا می ره پیش ادرین
و مرینت می ره پیش جیم(برادر مرینت)
(پس از چند ساعت)
همه بیرون می ایند و لی خبری از دخترا نیست...........
________________________________________
اگه خوب بود بگین