Miraculous ladybug

من تو تنهایی ی خودم قلبم شکست.......

خوش اومدی

سلام 

من که عاشق انیمه و میراکلس و...... هستم اگه میرا کولری خیلی خوشحالم که اینجایی

داستان مرینت و ادرینا

از زبان ادرینا ___________ داشتیم می رفتیم از اب بیرون که کلی مرد ریختن رو ما و ما رو بردن بردن که نمی شه ما رو دزدیدن  ما رو بردن به یه کاخ خیلی قشنگ بود کلویی گفت: هی اینجا کجاست چرا ما رو دارید می برید؟؟  یکی از مردا گفت: دستور دادن و یه نگاه تیز به ما کرد دم گوش کلویی گفتم:اخ جون کلویی گفت: چرا اخ جون داد زدم :چون ما ربوده شدیم کلویی گفت: دارم به همین یه ذره عقلتم شک می کنم ​​​​​​ما رو از ماشین بیرون اورن دیدم لایلا قرمز شده  گفتم:لایلا چت شده؟  گفت:ما ها لباسمون...  گفتم:لباسمون چی؟  گفت:لباسا مونو که دیروز گرفتیم نیاورد یم ...
22 مهر 1399

داستان مرینت و ادرینا

باید بگم که من این داستان رو می نویسم چون دوستش دارم  مرینت:ادریانا ادرینا :بله مرینت:این موز رو بزار تو یخچال سمت راست  ادرینا:باشه الیا:بچه ها ادرینا و مرینت:بله الیا: انگار ما فقط نیستیم ادرینا:چی الیا:انگار کلویی و لایلا هم هستند مرینت:خب مهم نیست الیا : اخه نمی شه که توی یه اتاق ۵تا دختر باشن مرینت:پس چجوری من و تو و ادرینا و کلویی و لایلا یه خونه داریم؟  الیا:اخ... راست می گی ادرینا:بچه ها می گم شما ها قبلا با کلویی و لایلا دوست صمیمی بودین مرینت:هنوزم هستیم البته تو هم هستی (همه وسایلشونو می زارن و می رن بیرون)  ...
11 مهر 1399
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Miraculous ladybug می باشد