Miraculous ladybug

من تو تنهایی ی خودم قلبم شکست.......

داستان مرینت و ادرینا

باید بگم که من این داستان رو می نویسم چون دوستش دارم  مرینت:ادریانا ادرینا :بله مرینت:این موز رو بزار تو یخچال سمت راست  ادرینا:باشه الیا:بچه ها ادرینا و مرینت:بله الیا: انگار ما فقط نیستیم ادرینا:چی الیا:انگار کلویی و لایلا هم هستند مرینت:خب مهم نیست الیا : اخه نمی شه که توی یه اتاق ۵تا دختر باشن مرینت:پس چجوری من و تو و ادرینا و کلویی و لایلا یه خونه داریم؟  الیا:اخ... راست می گی ادرینا:بچه ها می گم شما ها قبلا با کلویی و لایلا دوست صمیمی بودین مرینت:هنوزم هستیم البته تو هم هستی (همه وسایلشونو می زارن و می رن بیرون)  ...
11 مهر 1399
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Miraculous ladybug می باشد